روایت شیرزنی استوار همچون بانوی کربلا
تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۳۰۲۲۲۹
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، عصر آخرین روز ذیالحجه بود. همراه سردار محمدزاده به خانه مادر شهیدان محمدرضا و محمدحسن جوانمردی رفتم. قبلا هم چند بار خواستم برای جمع آوری خاطرات مادر شهید بروم اما به خاطر کسالتش قبول نکرد. خدا خدا میکردم و به شهید خودشان توسل کردم تا این دفعه قبول کند.
سردار و خانواده جوانمردی از زمان جنگ با هم آشنا شدند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اقدامات مادر شهید برای ستاد پشتیبانی جبهه
مادر از بستهبندی نان در ستاد پشتیبانی شروع به تعریف کرد. اما محمدرضا از او خواسته بود کارهای ضروریتر را انجام دهد. خانهاش محل فعالیت او شد. سفارشهای محمدرضا برای جبهه را با جان و دل انجام داد. از تهیه شیرینی، آجیل و کتلت تا دوخت جانماز و لباس. در خیاطی همسایهها را هم شریک کرد. اهل محل را برای پشتیبانی از رزمندهها به خط کرد.
مادر تمام وجود خود را برای مجاهدت فرزندانش گذاشته بود. درِ خانهاش وقت و بیوقت به روی همسنگریهای محمدرضا باز بود. صبر و شجاعتی که در بیمارستانهای این شهر و آن شهر داشت تا محمدرضا یا محمدحسن که مجروح بودند را پیدا کند.
استوار همچون حضرت زینب(س)
به استواری در ایمانش غبطه خوردم وقتی دلواپسیهایش را لا به لای ایمانش جا میگذاشت. میگفت تا اهواز دنبال جسد مفقود محمدرضا رفت اما پیدا نکرد. بعد تن بیسر پسرش را برای او آوردند. نه اشک ریخت و نه به دیدن تن خونین پسرش که جلو خانه آورده بودند، رفت.
صبر و شجاعتی که با توسل به حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) به دست آورده بود، به رخ تمام کسانی میکشید که به او نیش و کنایه میزدند. تا به همه بگوید هم چون ام وهب از چیزی که در راه خدا داده، پشیمان نیست و به آن افتخار میکند.
نزدیک غروب بود. ثانیههای محرم نزدیک و نزدیکتر میشد. سردار با شنیدن روایتها دلش تا سنگرهای جبهه رفته بود. از خانواده جوانمردی اجازه خواست تا شب اول محرم به نیت شهدایشان، به حضرت ابا عبدالله(ع) سلام دهد و چند دقیقه روضه بخواند. مادر که تا چند لحظه قبل از تن بیسر محمدرضا گفته بود، بغضی نهفته در سینه داشت. اشک در چشمانش حلقه زد و بهترین مرهم را برای دل تنگش پیدا کرد.
احساس شرم داشتم از اینکه در این جمع، من در محضر ارباب دست خالی هستم. دست و پایم را گم کردم و نمیدانستم با چه رویی به سیدالشهدا سلام دهم. اما همین که سردار السلام علیک را خواندند بغض همهمان شکست و اشکها جاری شد. بانی روضه و اشکش خود محمدحسن و محمدرضا بودند.
روایت فهیمه نیکخو از مصاحبه با گلابتون علیپور (مادر شهیدان محمدرضا و محمدحسن جوانمردی)؛ ٣٠ تیر ماه جاری
پایان پیام/ س
منبع: فارس
کلیدواژه: سنگرهای جبهه لشکر المهدی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۳۰۲۲۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
(ویدئو) روایت سردار رادان از ویدئوی جنجالی خانم بیحجاب قاریِ قرآن
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی